فرزاملغتنامه دهخدافرزام . [ ف َ ] (ص )لایق . سزاوار. درخور. (برهان ). جدیر. (یادداشت به خطمؤلف ). فرزان . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : مکن ای روی نکو زشتی با عاشق خویش کز نکورویان
فرزامفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهسزاوار؛ شایسته؛ درخور؛ لایق: ◻︎ مکن ای روینکو، زشتی با عاشق خویش / کز نکورویان زشتی نبُوَد فرزاما (دقیقی: ۹۵).
فرزامیثنلغتنامه دهخدافرزامیثن . [ ف َ ث َ ] (اِخ ) محله ای است از حایط سمرقند. (سمعانی ). محله ای به سمرقند. (معجم البلدان ).
فرزامیثنیلغتنامه دهخدافرزامیثنی . [ ف َ ث َ ] (اِخ ) عیسی بن عبدک بن حمادبن عبداﷲ، یا عبدةبن عبداﷲ عبدی ، معروف به جلاب . گویند از مردم چاچ و ساکن سمرقند بود. ابونصر محمدبن عبدالرحما
فرزامیثنیلغتنامه دهخدافرزامیثنی . [ ف َ ث َ ] (ص نسبی ) منسوب است به فرزامیثن که محله ای است از حایط سمرقند. (سمعانی ).
فرزامیثنلغتنامه دهخدافرزامیثن . [ ف َ ث َ ] (اِخ ) محله ای است از حایط سمرقند. (سمعانی ). محله ای به سمرقند. (معجم البلدان ).
فرزامیثنیلغتنامه دهخدافرزامیثنی . [ ف َ ث َ ] (اِخ ) عیسی بن عبدک بن حمادبن عبداﷲ، یا عبدةبن عبداﷲ عبدی ، معروف به جلاب . گویند از مردم چاچ و ساکن سمرقند بود. ابونصر محمدبن عبدالرحما
فرزامیثنیلغتنامه دهخدافرزامیثنی . [ ف َ ث َ ] (ص نسبی ) منسوب است به فرزامیثن که محله ای است از حایط سمرقند. (سمعانی ).
نکورویلغتنامه دهخدانکوروی . [ ن ِ ] (ص مرکب ) زیبا. نکوچهر. نیکوصورت . نکورخسار. که روئی زیبا دارد : مکن ای روی نکو زشتی با عاشق خویش کز نکورویان زشتی نبود فرزاما. دقیقی .جاودان ش
درخورلغتنامه دهخدادرخور. [ دَ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) درخورنده . لایق . سزاوار. (برهان ) (غیاث ) (آنندراج ). زیبا. اهل . صالح . بابت . از در. فرزام . شایان . حقیق . جدیر. حری .