فرد مخالففرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال ف، معترض، ناراضی، خردهگیر، جداییطلب، یاغی، فرد انقلابی مخالفین، جناح مخالف، اپوزیسیون، ناراضیان، اقلیت، اکثریت خاموش، ضدین هوو، رقیب اهل
فرددیکشنری عربی به فارسیواحد , منفرد , تک , فرد , تنها , يک نفري , مجرد , جدا کردن , برگزيدن , انتخاب کردن
فردلغتنامه دهخدافرد. [ ف َ ] (اِخ ) یکی از دو کوهی که آنها را فردان گویند و در دیار سلیم است به حجاز. (معجم البلدان ). موضعی است . (منتهی الارب ).
tanدیکشنری انگلیسی به فارسیقهوهای مایل به زرد، مازوی دباغی، پوست مازو، دباغی کردن، برنگ قهوهای و سبزه در آوردن، برنزه، مازویی
عاصیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم اغی، یاغی، مخالف، فرد مخالف، فرقهگرا یلخی، عضوحزب باد ناجور، اوباش، متخلف مجنون، آدم شیفته آدم تنها، رانده
قَلْبَيْنِفرهنگ واژگان قرآندو قلب (عبارت "ما جعل الله لرجل من قلبين في جوفه " کنايه است از اينکه ممکن نيست کسي دو اعتقاد متنافي و دو رأي متناقض داشته باشدو اگر دو اعتقاد متنافي ديديم بايد
لیبرالیسمفرهنگ انتشارات معین(بِ) [ فر. ] (اِ.) نوعی منش و خط مشی آزاد سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی و مذهبی که در آن فرد مخالف دخالت حاکمیت است .