فردملغتنامه دهخدافردم . [ ف َ دُ ] (ص ) مقابل آفدم به معنی اولی و نخستین است . (یادداشت به خط مؤلف ).
فردمیلغتنامه دهخدافردمی . [ ف َ دَ ] (اِخ ) رباح بن ذؤابةبن رباح بن عقبةبن عبداﷲ تجیبی الفردمی المصری . از سالم بن غیلان روایت کند و از او ابن عفیر روایت دارد. (لباب الانساب ).
وجدان فردمدارhumanistic conscienceواژههای مصوب فرهنگستانسنخی از وجدان که نه براساس ترس از اقتدار بیرونی بلکه با معیارهای فردی هدایت میشود
فردمیلغتنامه دهخدافردمی . [ ف َ دَ ] (اِخ ) رباح بن ذؤابةبن رباح بن عقبةبن عبداﷲ تجیبی الفردمی المصری . از سالم بن غیلان روایت کند و از او ابن عفیر روایت دارد. (لباب الانساب ).
راحت جانلغتنامه دهخداراحت جان . [ ح َ ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شادی روح . (آنندراج ). آسایش روان : ای جفت دل من ، از تو فردم وی راحت جان ز تو بدردم . سوزنی .و رجوع به راحة شود
شهریارلغتنامه دهخداشهریار. [ ش َ] (اِخ ) نام پسر برزو، پسر سهراب است در روایات ملی ما و شهریارنامه که منظومه ٔ داستانی مختاری در قرن پنجم هجری است . قهرمان آن شهریاربن برزو و آخری
متخصصفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عمل داوطلبانه شخص حرفهای، پروفسور، فوق متخصص، آموزگار نویسندۀ معتبر حسابدار رسمی (خبره، قسمخورده) کارشناس فنی، کارشناس رسمی دادگستری بزرگتر، ریشسفید