فرخمیدنلغتنامه دهخدافرخمیدن . [ ف َ خ َ دَ ] (مص ) پنبه دانه از پنبه برآوردن و حلاجی کردن . (برهان ). غاژ کردن . پنبه زدن . (یادداشت به خط مؤلف ). فخمیدن . فلخیدن . رجوع به فخمیدن
فرخمیدنفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. حلاجی کردن؛ پنبه زدن؛ پنبهدانه را از پنبه جدا کردن.۲. اهتمام و دقت کردن در کار: ◻︎ افسوس نیاید تو را از این کار / بر خویشتن این رازها مَفَرْخم (ناصرخسرو: ۲۷
پنبه فرخمیدنلغتنامه دهخداپنبه فرخمیدن . [ پَم ْ ب َ / ب ِف َ رَ دَ ] (مص مرکب ) پنبه فلخیدن . پنبه فخمیدن . بیرون کردن پنبه از پنبه دانه . حلج . حلاجت . حلاجی کردن .
فرخسیدنلغتنامه دهخدافرخسیدن . [ ف َ خ َ دَ ] (مص ) نرم کردن و رقص نمودن . (آنندراج ). نرم کردن و ملایم ساختن . (ناظم الاطباء). نرم کردن . (اشتینگاس ). فرخشیدن . رجوع به فرخشیدن شود
فلخمیدنلغتنامه دهخدافلخمیدن . [ ف َ خ َ دَ ] (مص )پنبه برزدن و پنبه حلاجی کردن . (برهان ). مصحف فلخیدن است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به فلخودن شود.
پنبه فرخمیدنلغتنامه دهخداپنبه فرخمیدن . [ پَم ْ ب َ / ب ِف َ رَ دَ ] (مص مرکب ) پنبه فلخیدن . پنبه فخمیدن . بیرون کردن پنبه از پنبه دانه . حلج . حلاجت . حلاجی کردن .
فرخمیدهلغتنامه دهخدافرخمیده . [ ف َخ َ دَ / دِ ] (ن مف ) محلوج . پنبه ٔ زده . (یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به فخمیدن ، فخمیده و فرخمیدن شود.
غاژ کردنلغتنامه دهخداغاژ کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) غاز کردن . پنبه دانه از پنبه بیرون کردن و پشم را زدن و مهیا ساختن از برای رشتن . (برهان ) (سروری ) (آنندراج ). فلخمیدن . فلخودن
فرخسیدنلغتنامه دهخدافرخسیدن . [ ف َ خ َ دَ ] (مص ) نرم کردن و رقص نمودن . (آنندراج ). نرم کردن و ملایم ساختن . (ناظم الاطباء). نرم کردن . (اشتینگاس ). فرخشیدن . رجوع به فرخشیدن شود
فلخمیدنلغتنامه دهخدافلخمیدن . [ ف َ خ َ دَ ] (مص )پنبه برزدن و پنبه حلاجی کردن . (برهان ). مصحف فلخیدن است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به فلخودن شود.