فرخاللغتنامه دهخدافرخال . [ ف َ ] (ص ) همان فرخاک است . (آنندراج ). به معنی فرخاک که مویی باشدبی حرکت و بی شکن و فروهشته . (از برهان ). سبط. خلاف جعد. فرخار. خوار. (یادداشت به خط
فرخالفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهموی فروهشته که چینوشکن نداشته باشد: ◻︎ سرو سیمین تو را در مشک تر / زلف فرخالت ز سر تا پا گرفت (فیروز مشرقی: شاعران بیدیوان: ۸).
فرخالیلغتنامه دهخدافرخالی . [ ف َ ] (حامص ) فروهشتگی و فرخال بودن موی . (یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به فرخال و فرخار شود.
فرخارفرهنگ انتشارات معین(فَ) [ سغ . ] 1 - (اِ.) بتکده ، بتخانه . 2 - شهری در تبت که بتخانه های آن معروف بوده .
فرخالیلغتنامه دهخدافرخالی . [ ف َ ] (حامص ) فروهشتگی و فرخال بودن موی . (یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به فرخال و فرخار شود.
فرخارلغتنامه دهخدافرخار. [ ف َ ] (ص ) فرخال . فروهشته که مجعد نیست . نامجعد. (یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به فرخال شود.
نامجعدلغتنامه دهخدانامجعد. [ م ُ ج َع ْ ع َ ] (ص مرکب ) فرخال . فرخار. (یادداشت مؤلف ). رجوع به مجعد شود.
سباطةلغتنامه دهخداسباطة. [ س َ طَ ] (ع اِمص ) فرخارمویی . فرخال مویی . فروهشته مویی . (زمخشری ). || (ص ، اِ) آنچه سویی افتد هنگام شانه زدن . (اقرب الموارد). || (اِ مص ) فراوانی و
سبطلغتنامه دهخداسبط. [ س َ ] (ع مص ) فروهشته گردیدن موی . (منتهی الارب ). استرسال موی و آن ضد جعد است . (از اقرب الموارد). فرخال شدن موی . (تاج المصادر بیهقی ). || گرفتار تب گر