فرخلغتنامه دهخدافرخ . [ ف َرْ رُ ] (اِخ ) یکی از مفسرین اوستاست که در اواخر عهد ساسانی میزیسته است . (از ایران در زمان ساسانیان کریستن سن ترجمه ٔ رشیدیاسمی ص 74).
فرخلغتنامه دهخدافرخ . [ ] (اِخ ) شهرکی است به ناحیت پارس میان داراگرد و حدود کرمان ، جایی با کشت و زرع بسیار و نعمت فراخ . (از حدود العالم ). این نام در دیگر مآخذ جغرافیایی دید
فرّخفرهنگ نامها(تلفظ: farrox) خجسته و مبارک و فرخنده ؛ (در قدیم) خوشبخت و کامیاب ؛ بزرگوار و ارجمند ؛ موزون و دلپذیر؛ خوش و خوب ؛ (در حالت شبه جمله) خوشا ، نیکا.
فرخ آبادلغتنامه دهخدافرخ آباد. [ ف َرْ رُ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بهنام عرب بخش ورامین شهرستان تهران که دارای ده تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
فرخ سیرلغتنامه دهخدافرخ سیر. [ ف َرْ رُ ی َ ] (ص مرکب ) آنکه سیرتی پاک و خصال ستوده دارد. نیکوسیر : خسرو فرخ سیر بر باره ٔ دریاگذربا کمند اندر میان دشت چون اسفندیار. فرخی .رجوع به