فرج یافتنلغتنامه دهخدافرج یافتن . [ ف َ رَ ت َ ] (مص مرکب )رهایی یافتن از هم و غم و گشایش یافتن : فرج یافتم بعد از آن بندهاهنوزم به گوش است آن پندها. سعدی .اگر عاشقی خواهی آموختن به
فرجفرهنگ نامها(تلفظ: faraj) (عربی) به دست آمدن وضعیت مناسب یا مورد علاقه در کار ؛ گشایش در کار و از میان رفتن غم و رنج .
فرجلغتنامه دهخدافرج . [ ف َ ] (اِخ ) نصر گوید راهی است بین اُضاخ و ضریه و دو کوه طخفه و رجام در دو طرف آن است . (از معجم البلدان ).
فرجلغتنامه دهخدافرج . [ ف َ ] (ع اِ) در لغت پیش آدمی را نامند و نزد فقهاء اعم از پیش و پس آدمی باشد و بیرجندی گفته که مراد به فرج در آداب غسل ، پیش و پس زن و مرد است هرچند در ل
کار گشودنلغتنامه دهخداکار گشودن .[ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) فرج یافتن . گشایش یافتن کار:ای صبر بگفتی که چو غم پیش آیدخوش باش که کار تو ز من بگشاید. مجیر بیلقانی .عمری ببوی یاری بردیم انتظ
یافتنلغتنامه دهخدایافتن . [ ت َ ] (مص ) وَجد. جِدة. وُجد. اِجدان . (از منتهی الارب ). وِجدان . وُجود. (از منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). الفاء. (منتهی الارب ) (زوزنی ) (تاج
کرخیلغتنامه دهخداکرخی . [ ک َ ] (اِخ ) معروف بن فیروز یا فیروزان بغدادی کرخی ، مکنی به ابومحفوظ، از مشاهیر عرفاست . پدر و مادرش نصرانی مذهب بودند. معروف است در هفت سالگی برحسب ا
کمرلغتنامه دهخداکمر. [ ک َ م َ ] (اِ) معروف است که میان باشد. (برهان ). میان را گویند.(فرهنگ رشیدی ). میان . (ناظم الاطباء). ناحیه ای از تنه که از بالا محدود به یک سطح افقی است
تشفیرلغتنامه دهخداتشفیر. [ ت َ ] (ع مص ) کم و قلیل شدن مال و رفتن آن . (از اقرب الموارد). || نزدیک فروشدن گردیدن آفتاب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). به غروب نزدیک شدن خورشید.