فرج تبریزیلغتنامه دهخدافرج تبریزی . [ ف َ رَ ج ِ ت َ] (اِخ ) بابافرج تبریزی معاصر فقیه زاهد بود. به مقبره ٔ کحیل مدفون است . (تاریخ گزیده ٔ حمداﷲ مستوفی چ لندن ص 788). با توجه به اینک
فرجفرهنگ نامها(تلفظ: faraj) (عربی) به دست آمدن وضعیت مناسب یا مورد علاقه در کار ؛ گشایش در کار و از میان رفتن غم و رنج .
سلطان القراءلغتنامه دهخداسلطان القراء. [ س ُ نُل ْ ق ُرْ را ] (اِخ ) شیخ عبدالرحیم بن شیخ ابوالقاسم متولد 1255 در تبریز و متوفی 1336 هَ .ق . وی در علم تجوید در عصر خود استاد بود و فاضل
قاضی تنوخیلغتنامه دهخداقاضی تنوخی . [ ت َ] (اِخ ) علی بن مُحَسَّن ، مکنی به ابوالقاسم . قاضی ادیب ، فاضل ظریف ، شاعر ماهر، از شاگردان سید مرتضی بودو اشعار بسیار و نوادر بیشمار حفظ داش
یافتنلغتنامه دهخدایافتن . [ ت َ ] (مص ) وَجد. جِدة. وُجد. اِجدان . (از منتهی الارب ). وِجدان . وُجود. (از منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). الفاء. (منتهی الارب ) (زوزنی ) (تاج
رویلغتنامه دهخداروی . (اِ) چهر. چهره . رخ . رخسار. وجه . صورت . محیا. مطلع. طلعت . معرف . منظر. دیدار. گونه . سیما. رو. (یادداشت مؤلف ). رو و رخسار است که به عربی وجه گویند. (