فرتودلغتنامه دهخدافرتود. [ ف َ ] (ص ) فرتوت که پیر سالخورده و ازکارافتاده و خرف باشد. (برهان ). رجوع به فرتوت شود.
فرتوتلغتنامه دهخدافرتوت . [ ف َ ] (ص ) پیر سالخورده و خرف شده و ازکاررفته را گویند. (برهان ). خرف . (فرهنگ اسدی ). فرتود. در کردی فُرتوته به معنی عجوزه . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) : پیر فرتوت گشته بودم سخت دولت تو مرا بکرد جوان . رودکی .</
فرتوتفرهنگ فارسی عمیدپیر سالخورده و ازکارافتاده؛ بسیارپیر: ◻︎ پیر فرتوت گشته بودم سخت / دولت او مرا بکرد جوان (رودکی: ۵۰۹).