فراچنگفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهبه چنگ؛ میان دست. فراچنگ آوردن: (مصدر متعدی) [قدیمی] به چنگ آوردن.
فرا چنگ آوردنلغتنامه دهخدافرا چنگ آوردن . [ ف َ چ َ وَ دَ ] (مص مرکب ) در چنگ آوردن . (از آنندراج ). به چنگ آوردن : گر باشد چون شراره در سنگ چون آهنش آورم فرا چنگ . نظامی .بگفتا گر کسیش
فرانگلغتنامه دهخدافرانگ . [ ف َ ن َ ] (اِخ ) فرانک . نام دختر برزین و زن بهرام گور. در متون ضبط این کلمه با گاف فارسی مشاهده نشد ولی مرحوم دهخدااین صورت را به خط خود در یادداشتی
فرانگولینلغتنامه دهخدافرانگولین . [ فْرا / ف ِ ] (فرانسوی ، اِ) از انواع هتروگلوکزیدهاست و هتروگلوکزیدها یا هتروزیدها جزو گلوکزیدها می باشندو ترکیباتی هستند که از چند مولکول اُز و یک
فراهنگلغتنامه دهخدافراهنگ . [ ف َ هََ ] (اِ) فرهنگ . دهنه ٔ کاریز. (یادداشت به خط مؤلف ) : روشن شود از طبعش سیل کرم و جودچون آب که روشن شود از کام فراهنگ . خواجه علی شجاعی (از تا
graspsدیکشنری انگلیسی به فارسیدرک می کند، فهم، اخذ، چنگ زنی، چنگ زدن، فهمیدن، فراچنگ کردن، بچنگ آوردن، گیر اوردن، قاپیدن
graspدیکشنری انگلیسی به فارسیفهم، اخذ، چنگ زنی، چنگ زدن، فهمیدن، فراچنگ کردن، بچنگ آوردن، گیر اوردن، قاپیدن
فحمدیکشنری عربی به فارسیبرگشتن , انجام دادن , کردن , بازگشت , فرصت , کار روز مزد و اتفاقي , زغال چوب , زغال سنگ , زغال , زغال کردن , فراچنگ کردن , بچنگ اوردن , گير اوردن , فهميدن , چنگ
فرافرهنگ انتشارات معین(فَ) [ اوس . ] 1 - (پ ی ش .) بر سر فعل درآید و آن در اصل به معنی به ، به سوی ، در باشد: فرارو. 2 - (حراض .) نزد، نزدیک : فرااو رفتم . 3 - به ، با. 4 - سوی ،جا
دامنلغتنامه دهخدادامن . [ م َ ] (اِ) دامان . ذیل . (دهار). آن قسمت از قبا و ارخالق و سرداری و جز آن که از کمر بزیر آویزد. از کمر به پایین هر جامه . قسمت پایین قبا و غیره از سوی