فراوانیدیکشنری فارسی به انگلیسیaffluence, abundance, amplitude, cornucopia, excess, exorbitance, extensiveness, muchness, overflow, plenitude, plenty, preponderance, preponderancy, profusion,
فراوانیلغتنامه دهخدافراوانی . [ ف َ] (حامص ) بسیاری . کثرت . (ناظم الاطباء) : قطره ٔ اشکم ، اما ز فراوانی ضعف طاقتی نیست که از دیده به مژگان برسم . خاقانی .|| وفور نعمت . بسیاری طع
کالالغتنامه دهخداکالا. (اِ) کالای . رخت و رخوت . (برهان ). اسباب . (برهان ) (غیاث ). اسباب خانه . اثاث البیت . (غیاث ) (مهذب الاسماء). دربای است خانه و مردم . مَحاش . (منتهی الا
راه هواییلغتنامه دهخداراه هوایی .[ هَِ هََ ] (ترکیب وصفی ) در کشورهای متمدن و پیشرفته برای حمل و نقل کالا و مسافر بوسیله ٔ هواپیما از راههای هوایی استفاده میشود در همه ٔ کشورها امروز
راندرسلغتنامه دهخداراندرس . [ دِ ] (اِخ ) نام شهر و بندری در دانمارک واقع در سرزمین ژوتلان شرقی و کنار رودخانه ٔ گودنا. این شهر دارای 40100 تن سکنه و کارخانه های صنعتی مختلف و فرا
راه شوسهلغتنامه دهخداراه شوسه . [ هَِ ش ُ س ِ ] (ترکیب وصفی ) همزمان با پیشرفت تمدن و صنعت و اقتصاد، بشر نیاز شدیدی به سرعت در حمل و نقل کالا و مسافرت افراد پیدا کرد و از این روی در
دشت کردنلغتنامه دهخدادشت کردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در اول روز یا هفته یا ماه یا سال نقدی از کسی بدو داده شدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). فروختن جنس اولین بار در هر روز. نخستین با