فراهیلغتنامه دهخدافراهی . [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان صالح آباد بخش جنت آباد شهرستان مشهد، واقع در 26هزارگزی جنوب باختری صالح آباد، سر راه مالرو عمومی صالح آباد به تربت جام
فراهیلغتنامه دهخدافراهی . [ ف َ ] (اِخ ) شرف الدین محمدبن محمد فراهی . عوفی نویسد: ذاتی مجمع کمال فضایل و منبع زلال شمایل ... در وقتی که این داعی را بر فره (فراه ) گذری افتاد فلک
فراحیلغتنامه دهخدافراحی . [ ف ُ حا ] (ع ص ، اِ) مانند سُکاری ̍، ج ِ فَرْحان بمعنی شادان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ِ فَرْحان . (اقرب الموارد). رجوع به فَرْحان شود.
فراهینفرهنگ نامها(تلفظ: farāhin) (در اعلام) نام یک ایرانی معروف در زمان قباد ، نام یکی از اعیان ایران که با قباد فیروز معاصر بود .
فراهیدلغتنامه دهخدافراهید. [ ف َ ] (ع اِ) گوسپندان ریزه . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || ج ِ فرهود. (اقرب الموارد). رجوع به فرهود شود.
فراهیدلغتنامه دهخدافراهید. [ ف َ ] (اِخ ) نام جد خلیل بن احمد صاحب عروض و کتاب العین . (سمعانی ذیل نسبت فراهیدی ).
فراهیدلغتنامه دهخدافراهید. [ ف َ ] (ع اِ) گوسپندان ریزه . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || ج ِ فرهود. (اقرب الموارد). رجوع به فرهود شود.
فراهیدلغتنامه دهخدافراهید. [ ف َ ] (اِخ ) نام جد خلیل بن احمد صاحب عروض و کتاب العین . (سمعانی ذیل نسبت فراهیدی ).
فراهیدیلغتنامه دهخدافراهیدی . [ ف َ ] (ص نسبی ) منسوب به فراهید که از ازد است . (سمعانی ). رجوع به فراهید شود.
فراهینانلغتنامه دهخدافراهینان . [ ف َ ] (اِخ ) از قرای مرو. (از معجم البلدان ). قریه ای است در چهارفرسخی مرو. (سمعانی ).