فرانکلغتنامه دهخدافرانک . [ فْرا /ف ِ ] (فرانسوی ، اِ) نام سکه ای است از ملک فرانسه . (آنندراج از مسافرت نامه ٔ شاه ایران ). واحد پول در فرانسه ، بلژیک و سویس . (از فرهنگ آکسفورد). مأخوذ از نام فرانکوروم رکس پادشاه فرانسویان است که برای نخستین بار سکه زد. (از
فرانکلغتنامه دهخدافرانک . [ ف َ ن َ ] (اِ) پروانه . سیاه گوش . فرانه . فرانق . (یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به فرانق شود.
فرانکلغتنامه دهخدافرانک . [ ف َ ن َ ] (اِخ ) دختر دهقان برزین که زن بهرام گور بود. (ولف ) : مهین دخت را نام ماه آفریدفرانک دگر بد، دگر شنبلید.فردوسی .
فرانکلغتنامه دهخدافرانک . [ ف َ ن َ ] (اِخ ) نام مادر فریدون است . (برهان ). مادر فریدون فرخ بود که او را در بیشه ٔ مازندران پنهان کرده بود، چنانکه در تواریخ است . (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) : فرانک بدش نام وفرخنده بودبه مهر فریدون دل آگنده بود.<p class=
فرانکلغتنامه دهخدافرانک . [ فْرا / ف ِ ] (اِخ ) یک فرد قبیله ٔفرانکها که اصلاً از قبایل ژرمن بودند و امپراطوری فرانکی را به وجود آوردند و در حدود قرن نهم میلادی بر سراسر فرانسه ، آلمان و ایتالیای امروز فرمانروایی داشتند. (از فرهنگ وبستر). || در یونان و کشورهای
فرانقلغتنامه دهخدافرانق . [ ف ُ ن ِ ] (معرب ، اِ) پروانک که جانوری است بانگ کنان پیش شیر رود. (آنندراج ). معرب پروانک فارسی است که به عربی برید و به فارسی سیاه گوش و به ترکی فارافلاق نامند و آن حیوانی است به قدر سگ کوچکی و به رنگ آهو و گوش آن سیاه و پیش پیش شیر میگویند میرود و گویند خبر میدهد
فرانقفرهنگ فارسی معین(فُ نِ) [ ع . ] (اِ.) معرب پروانک . 1 - سیاه گوش ، حیوانی که همراه شیر حرکت می کند و با صدای خود جانوران را از آمدن شیر باخبر می کند. 2 - راهنما و پیش رو لشکر.
فرانکفورتلغتنامه دهخدافرانکفورت . [ فْرا / ف ِ ] (اِخ ) یکی از شهرهای کهن وبزرگ آلمان است که در 17هزارگزی دارمشتات در کنار رود ماین واقع شده است . (از فرهنگ امریکایی وبستر).
فرانکلینلغتنامه دهخدافرانکلین . [ فْرا / ف ِ ] (اِخ ) بنیامین (بنجامین ). هر کس در اروپا و امریکا کمتر تجسسی در باب نوابغ جهان و خیرخواهان بشر کرده باشد، به اسم فرانکلین برخورده و با او آشنا شده است . مینیه مورخ شهیر فرانسوی مینویسد: فرانکلین مردی نابغه ، متقی ،
فرانکلینلغتنامه دهخدافرانکلین . [ فْرا/ ف ِ ] (انگلیسی ، اِ) این واژه در قرون وسطی ، در انگلستان ، به زمین دارانی اطلاق میشد که بین خرده مالکان و شوالیه ها قرار میگرفتند. (از فرهنگ آکسفورد). در قرون 14 و <span class="hl" dir="ltr
فرانکفورتلغتنامه دهخدافرانکفورت . [ فْرا / ف ِ ] (اِخ ) یکی از شهرهای کهن وبزرگ آلمان است که در 17هزارگزی دارمشتات در کنار رود ماین واقع شده است . (از فرهنگ امریکایی وبستر).
فرانکلینلغتنامه دهخدافرانکلین . [ فْرا / ف ِ ] (اِخ ) بنیامین (بنجامین ). هر کس در اروپا و امریکا کمتر تجسسی در باب نوابغ جهان و خیرخواهان بشر کرده باشد، به اسم فرانکلین برخورده و با او آشنا شده است . مینیه مورخ شهیر فرانسوی مینویسد: فرانکلین مردی نابغه ، متقی ،
فرانکلینلغتنامه دهخدافرانکلین . [ فْرا/ ف ِ ] (انگلیسی ، اِ) این واژه در قرون وسطی ، در انگلستان ، به زمین دارانی اطلاق میشد که بین خرده مالکان و شوالیه ها قرار میگرفتند. (از فرهنگ آکسفورد). در قرون 14 و <span class="hl" dir="ltr
آلافرانکلغتنامه دهخداآلافرانک . [ ف ِ ] (از فرانسوی ، ص مرکب ) آلافرنگ . چون مردم فرانسه از جامه و عادات .