فرازانیدنلغتنامه دهخدافرازانیدن . [ ف َ دَ ](مص ) فراختن آتش . (یادداشت بخط مؤلف ) : بگوی تا بفروزند و برفرازانندبدو بسوزان دی را صحیفه ٔ اعمال . منجیک ترمذی .رجوع به فراختن و فراز
فرازانیدنفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. افراختن؛ بالا بردن.۲. روشن کردن آتش؛ شعلهور ساختن: ◻︎ بگوی تا بفروزند و برفرازانند / بدو بسوزان دی را صحیفهٴ اعمال (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۴۰).
فرازانیدنلغتنامه دهخدافرازانیدن . [ ف َ دَ ](مص ) فراختن آتش . (یادداشت بخط مؤلف ) : بگوی تا بفروزند و برفرازانندبدو بسوزان دی را صحیفه ٔ اعمال . منجیک ترمذی .رجوع به فراختن و فراز
فقنسلغتنامه دهخدافقنس . [ ف َ ن ُ ] (معرب ، اِ) پرنده ٔ بزرگ که چهل سوراخ بر نوک دارد و همه ٔ الحان مطربه از آن برآیدو بر سر کوهی شود و هیمه گرد کند و چهل روز بر فرازآن نشیند و
تواضع کردنلغتنامه دهخداتواضع کردن . [ ت َ ض ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فروتنی کردن . تواضع نمودن . خلاف تکبر کردن : خوی مهان بگیر و تواضع کن آنرا که او به دانش والا شد. ناصرخسرو.در خلق توا
اطواخلغتنامه دهخدااطواخ . [ اَطْ ](ع اِ) ج ِ طوخ ، بمعنی دم . دنبال . || کلمه ٔ دخیل است که در روزگار دولت ممالیک داخل عربی شده است . در آن هنگام رسم بود که در پیشاپیش صاحبان پای
گردن فرازلغتنامه دهخداگردن فراز. [ گ َ دَ ف َ ] (نف مرکب ) کنایه از متکبر و سرکش . (آنندراج ). سربلند. سرافراز. شریف . منیع : بدین ایستادند و گشتند بازفرستاده و شاه گردن فراز. فردوسی