فرازعلغتنامه دهخدافرازع . [ ف َ زِ ] (ع اِ) ج ِ فرزعة. (منتهی الارب ). پاره های گیاه . (از آنندراج ). رجوع به فرزعة شود.
ارتفاعدیکشنری عربی به فارسیفرازا , بلندي , ارتفاع , فراز , منتها درجه , مقام رفيع , منزلت , جاي بلند وبرامدگي , ترفيع , رفعت , جاي مرتفع , اسمان , عرش , تکبر , دربحبوحه , ارتفاعات , عظمت
فرازآبادلغتنامه دهخدافرازآباد. [ ف َ ] (اِ مرکب ) عالم بالا. (آنندراج ). عالم علوی که افلاک است . برساخته ٔ فرقه ٔ آذرکیوان . (فرهنگ دساتیر).
فرازآمدنلغتنامه دهخدافرازآمدن . [ ف َ م َ دَ ] (مص مرکب ) نزدیک شدن : تا زنده باشی کس فراز تو نیارد آمد. (مجمل التواریخ و القصص ).از درخت باردارش بازنشناسی ز دورچون فرازآیی بدو در ز
فرازآمدهلغتنامه دهخدافرازآمده . [ ف َ م َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آمده . پدیدشده . مخلوق . آفریده : رفتند یکان یکان فرازآمدگان کس می ندهد نشان بازآمدگان . (منسوب به خیام ).رجوع به فر