فراخ رفتنلغتنامه دهخدافراخ رفتن . [ ف َ رَ ت َ ] (مص مرکب ) کنایت از با شتاب و تعجیل رفتن . (برهان ) (ناظم الاطباء).
فراگرفتندیکشنری فارسی به انگلیسیabsorb, circumscribe, devour, engulf, ingestion, pervade, receive, stalk, swamp
فراخفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. وسیع؛ پهن؛ پهناور؛ گسترده: ◻︎ به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار / که برّ و بحر فراخ است و آدمی بسیار (سعدی۲: ۶۴۷).۲. گشاد.۳. [قدیمی] فراوان. فراخ رفتن: (مصدر
فراخلغتنامه دهخدافراخ . [ ف َ ] (ص ) گشاد. (برهان ). واسع. مقابل تنگ . (یادداشت بخط مؤلف ). باز : خدیجه دست فراخ کرد و بسیار ببخشید. (ترجمه ٔ تاریخ بلعمی ).به گور تنگ سپارد تو
ولسانلغتنامه دهخداولسان . [ وَ ل َ ] (ع مص ) به شتاب رفتن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به ولس شود. || فراخ رفتن شتر. (تاج المصادر بیهقی ).