فراخنالغتنامه دهخدافراخنا. [ ف َ ] (اِ مرکب ) مقابل تنگنا. فراخا. فراخی . (یادداشت بخط مؤلف ). فراخا. فراخی . گشادگی . (برهان ). || پهنا : سودی نکند فراخنای برو دوش گرآدمیی عقل و
فراخنافرهنگ انتشارات معین( ~ .) 1 - (حامص .) فراخی ، گشادگی . 2 - پهنا. 3 - (اِمر.) جای گشاد و وسیع .
فراخنافرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. محل فراخ و گشاده؛ محل وسیع.۲. (اسم مصدر) گشادگی؛ فراخی؛ وسعت: ◻︎ سودی نکند فراخنای بر و دوش / گر آدمی ای عقل و هنرپرور و هوش (سعدی۲: ۷۲۷).
فراخافرهنگ فارسی عمید / قربانزاده= فراخنا: ◻︎ فارغ نشستهای به فراخای کام دل / باری ز تنگنای لحد یاد ناوری (سعدی۲: ۶۷۹).