فراخسالیلغتنامه دهخدافراخسالی . [ ف َ ] (حامص مرکب ) مقابل تنگسالی و قحطسالی . فراخ سال : قحطسالی به فراخسالی مبدل گشت به برکت وجود دانیال . (ترجمه ٔ تاریخ قم ص 296). رجوع به فراخسا
فراخوانیدیکشنری فارسی به انگلیسیcall, calling, convocation, draft, evocation, induction, invitational, muster
ریرلغتنامه دهخداریر. [ رَ ] (ع مص ) در ارزانی و فراخسالی رسیدن قوم : ریر القوم (مجهولاً)ریراً. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
فراخلغتنامه دهخدافراخ . [ ف َ ] (ص ) گشاد. (برهان ). واسع. مقابل تنگ . (یادداشت بخط مؤلف ). باز : خدیجه دست فراخ کرد و بسیار ببخشید. (ترجمه ٔ تاریخ بلعمی ).به گور تنگ سپارد تو
کوثةلغتنامه دهخداکوثة. [ ک َ ث َ ] (ع اِ) ارزانی و فراخ سالی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خصب . (اقرب الموارد).
طرسوسلغتنامه دهخداطرسوس . [ طَ رَ / طَ ] (اِخ ) شهری است مر مسلمانان را که بسیار ارزانی و فراخ سالی دارد، در دست ارامنه بود، باز در دست مسلمانان افتاد. (منتهی الارب ) (آنندراج ).