فراخاستنلغتنامه دهخدافراخاستن . [ ف َ ت َ ](مص مرکب ) قیام کردن . (یادداشت بخط مؤلف ). برخاستن : چون فضلویه فراخاست ایشان را شوکتی پدیدآمد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 164). رجوع به فرا
فراخاستupliftواژههای مصوب فرهنگستان1. حرکت یک ساختار به سمت بالا 2. پهنۀ ساختاری مرتفعی در پوسته که با حرکات صعودی که سنگها را به بالا میراند، تشکیل شده باشد
پشتۀ فشاریpressure ridgeواژههای مصوب فرهنگستانفراخاست کشیدۀ پوستۀ یک جریان گدازۀ درحالانجماد که براثر فشار جهتدار جانبی به سمت بالا تاب برداشته باشد
کوهزایی آلپیAlpine orogenyواژههای مصوب فرهنگستانکوهزایی نسبتاً جوان در جنوب اروپا و آسیا که سبب دگرشکلی و فراخاست شدید سنگها در کوههای آلپ شدهاند
summonedدیکشنری انگلیسی به فارسیاحضار شده، احضار کردن، فرا خواندن، فراخواستن، احضار قانونی کردن، طلبیدن