فرابرلغتنامه دهخدافرابر. [ ف َ ب َ ] (اِ مرکب ) در هر میوه دو قسمت موجود است ، یکی هسته ها و دیگر فرابر که از هر طرف هسته ها را فراگرفته است . (از گیاه شناسی گل گلاب ص 184).
فرابرفرهنگ انتشارات معین(فَ بَ) (اِ.) در هر میوه دو قسمت موجود است : یکی هسته ، دیگری فرابر که از هر طرف هسته را فرا گرفته است .
فرابَرcarrier 3واژههای مصوب فرهنگستانشرکتی که با دریافت مبلغی پیامهای مخابراتی را انتقال میدهد و مسیرهای خصوصی ارتباطی ایجاد میکند
فرابَرferryboatواژههای مصوب فرهنگستانشناوری بدون محل خواب، برای حمل مسافر یا وسایل نقلیه یا بار در مسافت کوتاه
فرابَر رورومسافریro-ro/vehicle/passenger ferry, ro-ro/passenger ferryواژههای مصوب فرهنگستانشناوری که همزمان قادر به جابهجایی مسافر و خودروِ با مسافر یا بدون مسافر و بارهای رورو است
فرابریدنلغتنامه دهخدافرابریدن . [ ف َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) به پایان رساندن و سر چیزی را با دقت هم آوردن : [ امیر مسعود ] امیدهای فراوان داد و آن حدیث فرابرید. (تاریخ بیهقی ).
فرابریدنلغتنامه دهخدافرابریدن . [ ف َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) به پایان رساندن و سر چیزی را با دقت هم آوردن : [ امیر مسعود ] امیدهای فراوان داد و آن حدیث فرابرید. (تاریخ بیهقی ).
فرابرزلغتنامه دهخدافرابرز. [ ف َ ب ُ ] (اِخ ) نام پهلوانی بوده است ایرانی از سپهداران و رایزنان دارا، و او مردی بود که پیوسته دارا در کارها با او مشورت کردی و او را به جنگ اسکندر
فرابرزفرهنگ نامها(تلفظ: farāborz) (در اعلام) نام پهلوانی ایرانی از سپه داران و رایزنان دارا ؛ (به تعبیر دهخدا شاید فرابرز تصحیف فرامرز باشد) .