فدیةلغتنامه دهخدافدیة. [ ف ِدْ ی َ ] (ع اِ) سربها. (منتهی الارب ). آنچه از مال بجای مفدی داده شود. (از اقرب الموارد). ج ، فِدی ̍، فِدَیات ، مانند سدره و سدرات . (اقرب الموارد).
فدیهواژهنامه آزادمالی که برای واخریدن جان خود بدهند، آنچه اسیران برای رهایی خود بدهند، سر بها ، فدیات جمع فدیه فرهنگ لغت عمید (اسم) [عربی:فِدیَة] ‹فدیت› (fedye) ۱. مالی که در ق
سر خریدنلغتنامه دهخداسر خریدن . [ س َ خ َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از فدیه دادن یعنی خویشتن را از کسی به مال بازخریدن اعم از آنکه آن شخص اسیر باشد یا زن از شوهر خویشتن را بازگیرد. (بها
مفاداتلغتنامه دهخدامفادات . [ م ُ ] (از ع ، اِمص ) فدیه دادن کسی را از اسیری بازخریدن یا اسیر را با اسیری یا کشتنیی را با کشتنی دیگر بدل کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مفاداة
نارالفداءلغتنامه دهخدانارالفداء. [ رُل ْ ف ِ ] (ع اِ مرکب ) از آتش های جاهلیت است و آن چنین بوده است که چون پادشاهی از ایشان زنان قبیله ای اسیر میکرد، سران قبیله برای طلب بخشایش یا ف
ملخلغتنامه دهخداملخ . [ م ُ ل ُ ] (اِخ ) (= ملک ) یکی از پروردگاران مردم کارتاژ که بعل هم خوانده می شده ، شهر بعلبک در سوریه به نام این پروردگار است . دست کم در سال بایستی یک ک