فدیلغتنامه دهخدافدی . [ ف َ دا ] (ع مص ) فِدی ̍. رجوع به فداء شود. || (اِ) مالی که در عوض مفدی داده شود.- فداک ابی ، فدی لک ابی ؛ هنگام دعا کردن کس آرند، یعنی پدرم را فدای تو
فدیلغتنامه دهخدافدی . [ ف ِ ] (از ع ، ص ) در فارسی ، ممال فداء بمعنی قربانی شده و فداشده است : همتش را سپهر کفش بساطدولتش را زمانه کبش فدی . ابوالفرج .تنم به مهر اسیر است و دل
فدیلغتنامه دهخدافدی . [ ف ِ دا ] (ع مص ) فداء. فَدی ̍. رجوع به مصادر مذکور شود. || ج ِ فدیة. رجوع به فدیة شود.
فدیتلغتنامه دهخدافدیت . [ ف ِدْ ی َ ] (ع اِ) از ماده ٔ فدیه یا فداء است ، و آن بمعنی عوضی است که بوسیله ٔ آن آدمی از مکروهی که بسوی او رسیده ، رهایی می یابد. (از کشاف اصطلاحات ا
فدیةلغتنامه دهخدافدیة. [ ف ِدْ ی َ ] (ع اِ) سربها. (منتهی الارب ). آنچه از مال بجای مفدی داده شود. (از اقرب الموارد). ج ، فِدی ̍، فِدَیات ، مانند سدره و سدرات . (اقرب الموارد).