فدعةلغتنامه دهخدافدعة. [ ف َدَ ع َ ] (ع اِ) جای کجی از دست و پا. (منتهی الارب ).جای کجی از پا، مثل نزعة و صلعة. (اقرب الموارد).
فِدْيَةٌفرهنگ واژگان قرآنعَوَض - جايگزين (فداء و فدية عبارت جايگزيني مال يا شخص ديگري به جاي خود براي رهايي از كيفرعملي يا رفع اسارت در جنگ )
ابوالنجیبلغتنامه دهخداابوالنجیب . [ اَ بُن ْ ن َ ] (اِخ ) جزری . شدادبن ابراهیم بن حسن ملقب به طاهر. شاعرمادح مهلبی وزیر معزالدولة و نیز مداح عضدالدوله ٔ دیلمی و وفات او در حدود چهار
قاضی جرجانیلغتنامه دهخداقاضی جرجانی . [ ج ُ ] (اِخ ) علی بن عبدالعزیزبن حسن بن علی بن اسماعیل ، مکنی به ابوالحسن ، فقیه ،ادیب ، قاضی ، شاعر ماهر شافعی وحید زمان و نادره ٔ دوران و در عص
جناسلغتنامه دهخداجناس . [ ج ِ ] (ع مص ) هم جنس بودن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِمص ) همجنسی . (فرهنگ فارسی معین ). || (اصطلاح بدیع) آوردن دو یا چند کلمه که لفظاً یکی
اسماعیللغتنامه دهخدااسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن قاسم بن عیذون بن هارون بن عیسی بن محمدبن سلمان مکنی به ابوعلی قالی . صاحب امالی . از ائمه ٔ لغت و اساتید نحاتست . در فن اعراب بر آیی
زبیدیلغتنامه دهخدازبیدی . [ زُ ب َ ] (اِخ ) عمروبن معدیکرب زبیدی . از زبید الاصغر است که بطنی از زبید حجاز میباشند. (از لسان العرب ). سمعانی آرد: عمروبن معدیکرب مکنی به ابوثور دل