فضالغتنامه دهخدافضا. [ ف َ ] (ع اِ) مخفف فضاء. میدان و عرصه . (از ناظم الاطباء) : تنگ بد بر ما فضای عافیت بی هیچ جرم این چنین باشد اذا جاء القضا ضاق الفضا. سنائی .اجزات چون بپای شب و روز سوده شدتاوان طلب مکن ز قضا در فضای خاک
فضاءلغتنامه دهخدافضاء. [ ف َ ] (ع اِ) گشادگی و فراخی . (منتهی الارب ). الساحة. (اقرب الموارد). || زمین فراخ . (از منتهی الارب ). آنچه گشاده بود از زمین . (اقرب الموارد). || (مص ) فراخ شدن جای . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || در کیسه کردن درهمها را. (منتهی الارب ).
فدائیلغتنامه دهخدافدائی . [ ف َ ] (اِخ ) تبریزی . از شعرای گمنام قرن نهم هجری است . در مجالس النفائس آمده است : سیدزاده ای است و همراه پدر به زیارت مکه مشرف شده . ظاهرش صفای تمام دارد و طبعش نیز خالی از صفایی نیست . این مطلع از اوست :همیشه روی به دیوار بود مجنون راکه از رقیب بپوشد سرشک
فدائیلغتنامه دهخدافدائی . [ ف َ ] (اِخ ) تهرانی اسمش محمودبیگ از ایل تکلو است . لباس فقر پوشید و به اصفهان مهاجرت کرد و در آنجا نزد افورلوخان ماند. نصرآبادی شعر او را آورده است . (الذریعه ج 9 ص 815).
فدائیلغتنامه دهخدافدائی . [ ف َ ] (اِخ ) کرمانی . از معاصران آذر بیگدلی است . آذر نویسد: اسمش حاج محمد و از اهل دارالامان کرمان است . صحبتش اتفاق افتاد. طبع روانی دارد و در تاریخ گویی مسلط است . این مطلع از اوست :یکسان بود اگر رسدم سر بر آفتاب یا تابدم ز بی کلهی بر سر آفتاب .<p cla