فخرزلغتنامه دهخدافخرز. [ ف َ رِ ] (ص ) فربه و قوی هیکل . (برهان ) : شد فخرز و شد فخرز از داد تو هر عاجزلاغر نشود هرگز آن را که تو پروردی . مولوی .(از فرهنگ نظام از حاشیه ٔبرهان
واپاشی آلفازاalpha decayواژههای مصوب فرهنگستاننوعی واپاشی خودبهخودی هستههای پرتوزا که در آن ذرۀ آلفا از هستۀ مادر گسیل میشود متـ . فروپاشی آلفازا alpha disintegration
فخرزلغتنامه دهخدافخرز. [ ف َ رِ ] (ص ) فربه و قوی هیکل . (برهان ) : شد فخرز و شد فخرز از داد تو هر عاجزلاغر نشود هرگز آن را که تو پروردی . مولوی .(از فرهنگ نظام از حاشیه ٔبرهان
واپاشی آلفازاalpha decayواژههای مصوب فرهنگستاننوعی واپاشی خودبهخودی هستههای پرتوزا که در آن ذرۀ آلفا از هستۀ مادر گسیل میشود متـ . فروپاشی آلفازا alpha disintegration
تفخیذلغتنامه دهخداتفخیذ. [ ت َ ] (ع مص ) گروه گروه را خواندن . (تاج المصادر بیهقی ). خواندن خویشاوند را الاقرب فالاقرب . منه الحدیث : بات َ یفخذ عشیرته ؛ ای یدعوهم فخذاً فخذاً. (