فخفرهفرهنگ انتشارات معین(فَ فَ رِ) (اِ.) 1 - سبوس آرد گندم یا جو. 2 - نخاله ، زنگ زده . 3 - کهنه و مانده .
فخفرهلغتنامه دهخدافخفره . [ ف َف َ رَ / رِ ] (اِ) سبوس آرد گندم و آرد جو را گویند. (برهان ). نخاله . (فهرست مخزن الادویه ) : فخری مکن بر آنکه تو میده ٔ بره خوری یارت به آب درزده
فخفرهفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهسبوس آرد گندم یا آرد جو: ◻︎ آن یکی میخورد نان فخفره / گفت سائل چون بدین استت شره (مولوی: ۷۸۸).
فخفرهلغتنامه دهخدافخفره . [ ف َف َ رَ / رِ ] (اِ) سبوس آرد گندم و آرد جو را گویند. (برهان ). نخاله . (فهرست مخزن الادویه ) : فخری مکن بر آنکه تو میده ٔ بره خوری یارت به آب درزده
فخفرهفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهسبوس آرد گندم یا آرد جو: ◻︎ آن یکی میخورد نان فخفره / گفت سائل چون بدین استت شره (مولوی: ۷۸۸).
سامریلغتنامه دهخداسامری . [ م ِ ] (اِخ ) محمدبن علی سامری مکنی به ابوالفرج وزیر المستکفی بود اما حکمی نداشت و وزارت او زود منقضی گشت و یکی از شعرا او را به این ابیات هجو کرد:الاَ
سائللغتنامه دهخداسائل . [ءِ ] (ع ص ) پرسنده ، سؤال کننده ، پرسان : توئی مقبول و هم قابل ، توئی مفعول و هم فاعل توئی مسؤول و هم سائل ، توئی هر گوهر الوان . ناصرخسرو.آن یکی میخو
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ](اِخ ) ابن علی بن خیران الکاتب المصری . مکنی به ابومحمد و ملقب بولی الدوله . یاقوت گوید: او پس از وفات پدرش علی بجای او بمصر صاحب دیوان انشاء شد