فخشلغتنامه دهخدافخش . [ ف َ ] (ع مص ) هیچکاره گردانیدن چیزی را و بی تیمار گذاشتن . (منتهی الارب ). ضایع گردانیدن چیزی را. (اقرب الموارد از ابن عبّاد).
فاش کردندیکشنری فارسی به عربیاخبر , اکشف , تجل , تخريف , خن , قائمة الشحن , کوخ , مطلق , هبة ، أبانَ ، إذاعة
ذویبلغتنامه دهخداذویب . [ ذُ وَ ] (اِخ ) ابن حلحلة و یقال : ذویب بن حبیب بن حلحلةبن عمروبن کلیب بن اصرم بن عبداﷲبن قمیربن حبشیةبن سلول بن کعب بن عمروبن ربیعة و هو لحی بن حارثةبن
مخاشاةلغتنامه دهخدامخاشاة. [ م ُ ] (ع مص ) (از «خ ش ی ») نبرد کردن با کسی به ترسیدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). با کسی نبرد کردن . (از تاج المصادر بیهقی ). یقال
خشیةلغتنامه دهخداخشیة. [ خ َش ْ ی َ ] (ع مص ) مصدر دیگری برای «خشاة»، «خشی » و«خشیان ». (منتهی الارب ). ترسیدن . (ترجمان علامه جرجانی ). رجوع به «خشاة و خشی » شود : و اِن َّ منه