فخرالدینلغتنامه دهخدافخرالدین . [ ف َ رُدْ دی ] (اِخ ) خوارزمی ، مبارکشاه بن حسین . وزیری بزرگوار و سخاوت شعار، غریب نواز، و مهمان دوست بود. در خدمت سلطان غیاث الدین غوری مرجع اصحاب
فخرالدینلغتنامه دهخدافخرالدین . [ ف َ رُدْ دی ] (اِخ ) منوچهر شروانشاه . از شروانشاهان و یکی از ممدوحان خاقانی شروانی است . رجوع به شروانشاهان شود.
فخرالدینلغتنامه دهخدافخرالدین . [ ف َ رُدْ دی ] (اِخ ) پیرک . وزیر شاه محمود اینجو بود و به دست غیاث الدین کیخسرو برادر شاه مسعود در سال 738 هَ . ق . در فارس به قتل رسید. رجوع به تا
فخرالدینلغتنامه دهخدافخرالدین . [ ف َ رُدْ دی ] (اِخ ) حروفی ، خواجه فخرالدین . یکی ازکسانی است که در جاویدان کبیر نام ایشان برده شده واز پیروان فرقه ٔ حروفی است . رجوع به حروفیان ش
امام فخرالدینلغتنامه دهخداامام فخرالدین . [ اِ ف َ رُدْ دی ] (اِخ ) محمدبن عمربن حسین بن حسن بن علی طبرستانی رازی ، ملقب به فخرالدین و مکنی به ابوعبداﷲ از دانشمندان و حکمای بزرگ مذهب شاف
فخرالدولهلغتنامه دهخدافخرالدوله . [ ف َ رُدْ دَ ل َ ] (اِخ ) دیلمی . پس از فوت مؤیدالدوله (373 هَ . ق .) بزرگان و ارکان دولت مجلسی آراستند تا یکی از شاهزادگان دیلمی را به سلطنت اختی
فخرالدولهلغتنامه دهخدافخرالدوله . [ف َ رُدْ دَ ل َ ] (اِخ ) ابومنصور کوفی . لقبی که فرزندان ابومنصور کوفی حاکم قزوین و جد چهاردهم حمداﷲ مستوفی مؤلف تاریخ گزیده داشته اند. و مستوفی د
امام فخرالدینلغتنامه دهخداامام فخرالدین . [ اِ ف َ رُدْ دی ] (اِخ ) محمدبن عمربن حسین بن حسن بن علی طبرستانی رازی ، ملقب به فخرالدین و مکنی به ابوعبداﷲ از دانشمندان و حکمای بزرگ مذهب شاف
بناکتیلغتنامه دهخدابناکتی . [ ب َ ک ِ ] (اِخ ) فخرالدین داودبن محمد مکنی به ابوسلیمان شاعر و مورخ ایرانی . رجوع به ابوسلیمان داودبن ابی فضل در همین لغت نامه و کشف الظنون و قاموس ا