لغتنامه دهخدا
فخت . [ ف َ ] (ع مص ) بریدن چیزی را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || سوراخ کردن سقف خانه . (اقرب الموارد). || واگشادن ظرف را. || زدن سر کسی را به شمشیر وبریدن . || بانگ کردن فاخته . || برآوردن [ باورچی ] گوشت پاره از دیگ . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || دروغ گفتن مرد. (ا