استرابهلغتنامه دهخدااسترابه . [ اِ ت ِ ب َ ] (ع مص ) استرابت . دیدن در کاری که درشک افکند. (منتهی الارب ). از کسی اثر یافتن که ترا به گمان افکند در کار او. (زوزنی ). خبر یافتن از ک
حب الفهملغتنامه دهخداحب الفهم . [ ح َب ْ بُل ْ ف َ ] (ع اِ مرکب ) بلادر. میوه ٔ درخت بلادر. قرص کمر. دانه ٔ بلاذر. درختی است بزرگ و در هند بسیار است . فقال بعضهم لبعض : ان السندبادا