فخر رازیلغتنامه دهخدافخر رازی . [ ف َ رِ ] (اِخ ) محمدبن عمربن حسین بن علی طبرستانی . مولد وی به ری بود و در هرات مدفون گردید. لقبش فخرالدین و منسوب به خاندان قریش است . کنیتش ابوعب
فخذفرهنگ انتشارات معین(فَ یا فِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ران . ج . افخاذ. 2 - خویشاوندان مرد که از نزدیک ترین عشیرة او باشد. ج . افخاذ.
فخرفرهنگ انتشارات معین(فَ خْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .)نازیدن ، مباهات کردن . 2 - (اِمص .) بزرگ منشی ، افتخار.
اسکندرلغتنامه دهخدااسکندر. [ اِ ک َدَ ] (اِخ ) مقدونی ، مشهور به اسکندر گُجَسْتَک (ملعون ) یا کبیر (مولد 356، جلوس 336 و وفات 323 ق .م .). اسم این پادشاه مقدونی الکساندر ۞ بود و م
عراقلغتنامه دهخداعراق . [ ع ِ ] (اِخ ) کشور عراق یا عراق عرب در حال حاضر از ممالک ، واقع در جزیرة العرب و همجوار کشور ایران است و حدود آن : از شمال ، ترکیه ، و از شرق ، ایران و
جعفرآبادلغتنامه دهخداجعفرآباد. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پیرتاج شهرستان بیجار در 52هزارگزی خاور بیجار و سه هزارگزی فتح آباد. کوهستانی و سردسیر است و سکنه ٔ آن 310 تن شیعی
حیثلغتنامه دهخداحیث . [ ح َ ث ُ / ث َ / ث ِ ] (ع اِ) جا. (منتهی الارب ). آنجا. (ترجمان عادل بن علی ). کجا. هر کجا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و آخر آن مبنی بر هر سه حرکت (ف
ضیاءالدینلغتنامه دهخداضیاءالدین . [ ئُدْ دی ] (اِخ ) نصراﷲبن محمد جَزَری مکنی به ابوالفتح ، معروف به ابن اثیر. ابن اثیرکنیت سه برادر از دانشمندان ادب و تاریخ و حدیث و جز آن است (رجوع