فحللغتنامه دهخدافحل . [ ف َ ] (اِخ ) لقب علقمه ، بدان جهت که چون امری ءالقیس مادر جندب را بسبب غالب آمدنش بر وی در شعر طلاق داده علقمه وی را در حباله ٔ نکاح خود درآورد. (منتهی
فحللغتنامه دهخدافحل . [ ف َ ] (ع مص ) گزیدن جهت گشنی شتران خود گشن برگزیده را. (منتهی الارب ): فحل الابل ؛ ارسل فیها فحلاً. || گشن گذاشتن در شتران . (منتهی الارب ). اختیار کردن
فحللغتنامه دهخدافحل . [ ف َ ] (اِخ ) ستاره ٔ سهیل ، بدان جهت که از ستارگان دیگر برکنارباشد همچو گشن که وقت برجستن بر ماده از شتران کناره گزیند. (منتهی الارب ). سهیل را گویند، چ
ruttedدیکشنری انگلیسی به فارسیزل زده، شیار دار کردن، مست شهوت شدن، فحل شدن، گشن امدن، شور پیدا کردن، خط انداختن
اخدوددیکشنری عربی به فارسیشيار , خياره , خط , گودي , جدول , کانال , خان تفنگ , () کارجاري ويکنواخت , عادت زندگي , خط انداختن , شيار دار کردن , مستي , شور , شهوت , فحلي , گشن امدن , گرمي
rutدیکشنری انگلیسی به فارسیگودال، عادت، شهوت، خط، روش، گرمی، رد جاده، اثر، خط شیار، شیار دار کردن، مست شهوت شدن، فحل شدن، گشن امدن، شور پیدا کردن، خط انداختن