فحصدیکشنری عربی به فارسیبازرسي کلي , معاينه عمومي , ازمون , ازمايه , امتحان , ازمايش , محک , بازرسي , معاينه , رسيدگي
فحصلغتنامه دهخدافحص . [ ف َ ] (ع مص ) واپژوهیدن . (تاج المصادر بیهقی ). بازکاویدن از چیزی . (منتهی الارب ): علیک بالفحص عن هذا الحدیث . (اقرب الموارد). فحث . رجوع به فحث شود. |
فحثلغتنامه دهخدافحث . [ ف َ ](ع مص ) بازکاویدن از چیزی . (منتهی الارب ). در برخی از لهجه ها فحص است . (اقرب الموارد). در پارسی با بحث بشیوه ٔ اتباع به کار رود: بحث و فحث یا بحث
فحثلغتنامه دهخدافحث . [ ف َ ح ِ ] (ع اِ) هزارخانه ٔ شکنبه . (منتهی الارب ). صورتی از کلمه ٔ حفث . (اقرب الموارد). حثف . هزارلا. (یادداشت بخط مؤلف ).
فحسلغتنامه دهخدافحس . [ ف َ ](ع مص ) به دهان و زبان گرفتن از دست آب و جز آن را. || به دست مالیدن جو را چندانکه خار و جزآن از وی دور گردد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
فحص الاجملغتنامه دهخدافحص الاجم . [ ف َ صُل ْ اَ ] (اِخ ) حصاری بلند و استوار در افریقا. (معجم البلدان ).
thwartsدیکشنری انگلیسی به فارسیخستگی، کج، خنثی کردن، خنثی نمودن، عقیم گذاردن، بی نتیجه گذاردن، حائل کردن، مخالفت کردن با، در سرتاسر ادامه دادن یا کشیدن