فسقلغتنامه دهخدافسق . [ ف ِ ](ع مص ) گذاشتن حکم خدای تعالی . (منتهی الارب ). بیرون آمدن از فرمان خدای عز و جل . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر اللغه ٔ زوزنی ). از فرمان خدای بیرون
فسقلغتنامه دهخدافسق . [ ف ُ س َ ] (ع ص ) مرد پیوسته تباهکار بی فرمان ناراست کردار. (منتهی الارب ). دائم الفسق . (اقرب الموارد). یا فُسَق ؛ ای فاسق و این صیغه مانند لُکَع و خُبَ
فسقفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات فساد، تقصیر، عیب، خطا، ناپرهیزی، فسقوفجور، خلافکاری ضعف اخلاقی، انحراف، انحراف جنسی، کممایگی، ضعف، جرم، بزه، قانونشکنی
فاغلغتنامه دهخدافاغ . (پسوند) مزید مؤخر امکنه . (یادداشت بخط مؤلف ). || (اِ) قسمی اطلس روسی است ، و گویا در این معنی لفظ هم روسی باشد. (از فرهنگ نظام ).
فاغرلغتنامه دهخدافاغر. [ غ ِ ] (اِ) گلی باشد خوشبو و به زردی مایل ، برگ آن مانند گل زنبق دراز میشود و اغلب در هندوستان میباشد، و به هندی رای چنپا خوانند. (برهان ). فاغره . فاغیه
فاغرةلغتنامه دهخدافاغرة. [ غ ِ رَ ] (ع اِ) بوی خوش است ، یا آن کبابه یا بیخ نیلوفر است . (منتهی الارب ). فاغیه . رای چنپا. فاغر. فارغه . فاخره . کبابه ٔ شکافته . دهن باز. دهان با
حفصةلغتنامه دهخداحفصة. [ ح َ ص َ ] (اِخ ) بنت الحاج الرکونیه یکی از مشهورترین شاعرهای اندلس است که بلقب شاعرةالاندلس شهرت یافت . وی در زمان عبدالمؤمن بن علی از موحدین در غرناطه
شکستنلغتنامه دهخداشکستن . [ ش ِ ک َ ت َ ] (مص ) چیزی را چندین پاره کردن و خرد کردن و ریزریز کردن . (ناظم الاطباء). خرد کردن . قطعه قطعه کردن . پاره پاره کردن . کسر. اشکستن . بشکس
فاغلغتنامه دهخدافاغ . (پسوند) مزید مؤخر امکنه . (یادداشت بخط مؤلف ). || (اِ) قسمی اطلس روسی است ، و گویا در این معنی لفظ هم روسی باشد. (از فرهنگ نظام ).
فاغرلغتنامه دهخدافاغر. [ غ ِ ] (اِ) گلی باشد خوشبو و به زردی مایل ، برگ آن مانند گل زنبق دراز میشود و اغلب در هندوستان میباشد، و به هندی رای چنپا خوانند. (برهان ). فاغره . فاغیه