testدیکشنری انگلیسی به فارسیتست، ازمایش، ازمون، محک، معیار، بوته، بته، امتحان کردن، محک زدن، ازمودن، ازمودن کردن، ازمایش کردن، عیار گرفتن
ثفافیدلغتنامه دهخداثفافید. [ ث َ ] (ع اِ) ابرهای سفید تودرتو و بطانها.مثافید. || نوعی جامه . || چیزهای خفی که زیر چیزی گذارند یا لغتی است در فثافید.