فتوریلغتنامه دهخدافتوری . [ ] (یونانی ، اِ) سمک . (فهرست مخزن الادویه ). فتور. فتره . رجوع به فتور و فتره شود.
فطورچیلغتنامه دهخدافطورچی . [ ف َ رَ / رِ ] (ص مرکب ) فاطوره چی . فتوره چی . پارچه فروش . قماش فروش .
فطوریلغتنامه دهخدافطوری . [ ف َ ری ی ] (ع اِ) آنچه بدان افطار نمایند و روزه گشایند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
فطاریلغتنامه دهخدافطاری . [ ف ُ ری ی ] (ع ص ) مردی که در او نه خیری است و نه شری . (از اقرب الموارد).
گفتاریلغتنامه دهخداگفتاری . [ گ ُ ] (ص نسبی ) آنکه تنها گفتار دارد. مرد حرف . مقابل کرداری : گویی که از نژاد بزرگانم گفتاری آمدی تو نه کرداری . ناصرخسرو.رجوع به گفتار شود.
بابایاقوتلغتنامه دهخدابابایاقوت . (اِخ ) سرکرده ٔ قوم جلایر که بنفع ابوسعید بر سلطان حسین بایقرا پشت نمود: بعد از آنکه نزدیک مخالفان رسید[ سلطان حسین بایقرا ] شنید که سلطان سعید [ ابوسعید ] با لشکر بسیار متعاقب میرسد بنا بر آن رعایت حزم کرده باسترآباد بازگشت بخیال آنکه تهیه ٔ اسباب کارزار نموده ده
فتورلغتنامه دهخدافتور. [ ف ُ] (ع مص ) آرمیدن آب سپس جوشش . (منتهی الارب ). آرمیدن حرارت آب . (اقرب الموارد). رجوع به فتر و فاتر شود. || آرام شدن پس از تندی ، و نرم شدن بعد از سختی . (اقرب الموارد). سستی آوردن بعدِ درشتی . (منتهی الارب ). || سست و نرم گردیدن بندها. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد
برگسلغتنامه دهخدابرگس . [ ب َ گ َ ] (صوت ، ق ) ترجمه ٔ معاذاﷲ و نعوذباﷲ باشد. (برهان ) (هفت قلزم ). پرگس . پرگست . کلمه ٔ تعویذ یعنی معاذاﷲ و خدا نکند. (ناظم الاطباء). مبادا که چنین باشد : گرچه نامردم است آن ناکس نشود هیچ از این دلم برگس . <p class="author
البتهلغتنامه دهخداالبته . [ اَ ب َت ْ ت َ / ت ِ ] (از ع ، ق ) و در تداول گاهی بکسر باء [ اَ ب ِ ت ت َ ]. مؤلف غیاث آرد: در اصل بتة بود بمعنی قطع یعنی یکبار بریدن ، الف و لام دروزائد آورند که عوض فعل عامل است . (غیاث اللغات ). قطعاً. جزماً. مسلماً. هرآینه <spa
ابوعبیدةلغتنامه دهخداابوعبیدة. [ اَ ع ُ ب َ دَ ] (اِخ ) ابن الجراح عامربن عبداﷲبن جراح . یکی از صحابه ٔ کرام و از عشره ٔ مبشره است و در نام او اختلاف کرده اند بعضی عامر و بعضی عبداﷲ گفته اند و از قریش است . گویند دندان پیشین او افتاده بود و سبب آنکه ، بروز احد دو حلقه از مغفر رسول بر روی آنحضرت ف