فتانهفرهنگ نامها(تلفظ: fattāne) (عربی) (به مجاز) فتان ، بسیار زیبا و دلفریب ؛ (در قدیم) (به مجاز) با زیبایی و دلفریبی.
فتانةلغتنامه دهخدافتانة. [ ف َت ْ تا ن َ ] (ع ص ) تأنیث فتان . رجوع به فَتّان شود. || (اِ) سنگ محک . (تعریفات جرجانی ) (اقرب الموارد).
فَتَاهُفرهنگ واژگان قرآنخدمتگزارش - غلام جوانش (فتي به معناي غلام جوان و فتاة به معناي کنيز جوان است )
فتانةلغتنامه دهخدافتانة. [ ف َت ْ تا ن َ ] (ع ص ) تأنیث فتان . رجوع به فَتّان شود. || (اِ) سنگ محک . (تعریفات جرجانی ) (اقرب الموارد).
فاتنةلغتنامه دهخدافاتنة. [ ت ِ ن َ ] (ع ص ) مؤنث فاتن . زنی که دل مردی را برده و او را مفتون خود کرده باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به فتان و فتانه شود.
محکلغتنامه دهخدامحک . [ م ِ ح َک ک ] (ع اِ) سنگی که بر آن زر و سیم عیار کنند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اسم آلت از حَک ّ به معنی سائیدن سنگ زرکش که سیاه باشد و بر آن آزمای
سالوسواژهنامه آزادواژه ای یونانی که بعد از حملهٔ اسکندر وارد ادبیات ایران شده است. و به چم (معنی) شادان، چرب زبان، خوش گذران، فتان است. و از واژهٔ نهوسلوس و یا نحوسلوس و یا نحوسل