فتافرهنگ فارسی معین(فَ) [ ع . فتاء ] 1 - (مص ل .)جوان شدن . 2 - کَرَم کردن . 3 - (اِمص .) جوانی . 4 - کَرَم ، جوانمردی .
فطاءلغتنامه دهخدافطاء. [ ف َ طَءْ ] (ع مص ) فرورفتن پشت و برآمدن سینه . (از اقرب الموارد). برآمدن سینه . || برآمدن پشت . (منتهی الارب ). || فرورفتن پشت شتر خلقة. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پهن بینی شدن . (منتهی الارب ).
فطاءلغتنامه دهخدافطاء. [ ف َطْءْ ] (ع مص ) پست و هموار شدن و درآمدن پشت شتر از گرانی بار. (از ناظم الاطباء). به معنی فطا است با تمام معانی آن . || بار کردن بر بعیر بار سنگین چنانکه پشتش صاف گردد و فرورود. || آوردن قوم را آنچه دوست ندارند. (از اقرب الموارد).
فثاءلغتنامه دهخدافثاء. [ ف َث ْءْ ] (ع مص ) به آب بازایستانیدن دیگ را از جوش . (منتهی الارب ). فرونشاندن جوشش . (اقرب الموارد). || شکستن خصم را به سخن . (منتهی الارب ). || به گرم کردن فرونشاندن سردی چیزی را.(اقرب الموارد). || بازداشتن چیزی را از کسی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || جوشیدن
فتاتلغتنامه دهخدافتات . [ ف ُ ] (ع اِ) ریزه و شکسته از هر چیزی . (منتهی الارب ): ماتفتت من الشی ٔ؛ ریزه ٔ نان را گویند. (اقرب الموارد). فَتات ؛ ریزه ٔ نان را گویند، و ریزه ٔ هر چیز را نیز گفته اند. (برهان ). تحقیق اینکه واژه ٔ فوق اصلاً فارسی است یا عربی ، میسر نشد.
فتاتولغتنامه دهخدافتاتو. [ ف َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش خمام شهرستان رشت ، که در دوهزار و پانصد گزی خاور راه شوسه ٔ خمام به بندرانزلی واقع است . جلگه ای معتدل ، مرطوب و دارای 410 تن سکنه است . آب آنجا را نهر کته سر سفیدرود تأمین میکند. محصول عمده ٔ ا
فتاحلغتنامه دهخدافتاح . [ ف َت ْ تا ] (اِخ ) دهی از دهستان گیلان شهرستان شاه آباد، که در 9 هزارگزی جنوب خاوری گیلان و یکهزار و پانصد گزی راه شوسه ٔ گیلان به ایلام و شاه آباد قرار دارد. جایی کوهستانی ، گرمسیر و دارای 60 تن سکن
فتاحلغتنامه دهخدافتاح . [ ف َت ْ تا ] (ع ص ) گشاینده . (مهذب الاسماء). مبالغه ٔ فاتح . (از اقرب الموارد) : هر دو فتاح و رمز را مفتاح هر دو سردار و علم را بندار. خاقانی .|| (اِ) حاکم . (از تفسیر ابوالفتوح ) (اقرب الموارد). داور. (من
آتورلغتنامه دهخداآتور. (اِخ ) آثور. بعقیده ٔ مصریان قدیم نام رب النوع دریا و زوجه یا خواهر «فتا» رب النوع آتش .
جوانمردفرهنگ مترادف و متضاد۱. بافتوت، بامروت، بخشنده، بزرگهمت، جواد، حر، سخاوتمند، سخی، عیار، فتا، کریم، مرد ۲. داش، لوطی ≠ ناجوانمرد، ناکس
فتائل الرهبانلغتنامه دهخدافتائل الرهبان . [ ف َ ءِ لُرْ رُ ] (ع اِ مرکب ) نباتی است بقدر ذرعی ،تیره رنگ و مایل به سفیدی ، و برگش مانند برگ حنا و کوچکتر از آن ، گلش زرد و مجتمع و تخمش مانند تخم تره تیزک و بیخش خوشبو، منبتش کنار دریاها، و گرم و خشک وبغایت مقوی باه و رافع زکام و عسرالنفس و سرفه و ربو و ر
فتاتلغتنامه دهخدافتات . [ ف ُ ] (ع اِ) ریزه و شکسته از هر چیزی . (منتهی الارب ): ماتفتت من الشی ٔ؛ ریزه ٔ نان را گویند. (اقرب الموارد). فَتات ؛ ریزه ٔ نان را گویند، و ریزه ٔ هر چیز را نیز گفته اند. (برهان ). تحقیق اینکه واژه ٔ فوق اصلاً فارسی است یا عربی ، میسر نشد.
فتاتولغتنامه دهخدافتاتو. [ ف َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش خمام شهرستان رشت ، که در دوهزار و پانصد گزی خاور راه شوسه ٔ خمام به بندرانزلی واقع است . جلگه ای معتدل ، مرطوب و دارای 410 تن سکنه است . آب آنجا را نهر کته سر سفیدرود تأمین میکند. محصول عمده ٔ ا
فتاح تنکابنیلغتنامه دهخدافتاح تنکابنی . [ ف َت ْ تا ح ِ ت ُ ب ُ / ت َ ب ُ ] (اِخ ) (ملا...) همان حکیم مؤمن نویسنده ٔ کتاب تحفه در خواص ادویه است . رجوع به حکیم مؤمن شود.
شفتالغتنامه دهخداشفتا. [ ش َ ] (اِ) ترکش و جعبه و تیردان .(ناظم الاطباء). و رجوع به شغا و شغاء و شغتا شود.
قطفتالغتنامه دهخداقطفتا. [ ق َ طُ ] (اِخ ) محله ای است بزرگ در قسمت غربی بغداد مجاور مقبرةالدیر که در آن قبر شیخ معروف کرخی است . و میان آن و دجله کمتر از یک میل فاصله است . این محله مشرف به نهر عیسی است . (معجم البلدان ).