فایقفرهنگ انتشارات معین(یِ) [ ع . فائق ] 1 - (اِفا.) مسلط شونده ، چیره شونده . 2 - (ص .) نیکو و برگزیده از هر چیزی .
فایقفرهنگ مترادف و متضاد۱. پیروز، چیره، غالب، فاتح، فایز، فایز، مستولی، مسلط ۲. برتر، عالی، والا ≠ مغلوب
فایقلغتنامه دهخدافایق . [ ی ِ ] (اِخ ) روستایی است ، و از آن روستاست قریه ٔ ماودانه . (یادداشت بخط مؤلف ).
فایقلغتنامه دهخدافایق . [ی ِ ] (ع ص ) فائق . برگزیده و بهترین از هر چیزی . (منتهی الارب ) : شکرینه که از شکر فایق کنند معتدل باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رجوع به فائق شود.
چیره شدنفرهنگ مترادف و متضادفایق آمدن، پیروز شدن، مستولی شدن، تسلط یافتن، استیلایافتن، غلبه یافتن ≠ مغلوب شدن
صالح فایقیلغتنامه دهخداصالح فایقی . [ ل ِ ح ِ ی ِ ] (اِخ ) وی از ابی عبداﷲ و از او منصوربن عباس روایت کند. (تنقیح المقال ج 2 ص 94).
پیش بردنلغتنامه دهخداپیش بردن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) فایق شدن .غالب آمدن . غالب شدن . توفیق یافتن به اجراء قصد. نائل شدن بر... کامیاب شدن . بمقصود رسیدن : بنزد جهان داور خویش بردجه