فاکنلغتنامه دهخدافاکن . [ ک ُ ] (اِ) در لهجه ٔ گیلکی ، آلاچیق . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به آلاچیق شود.
فَاتِنِينَفرهنگ واژگان قرآنگمراه کننده گان مردم (جمع فاتن است که اسم فاعل از فتنه به معناي گمراه کردن مردم است )
فادنلغتنامه دهخدافادن . [ دِ ] (ع اِ) گفته اند نام دوایی است که به هندی پنوار نامند و نوع صغیر آن است . (فهرست مخزن الادویه ). || آلتی است معماران را، و استواری بنا را بدان بیاز
حق البندرلغتنامه دهخداحق البندر. [ ح َق ْ قُل ْ ب َ دَ ] (ع اِ مرکب ) (از حق عربی و بندر فارسی ): من عادتهم [ عادة اهل فاکنور من بلاد الهند ] هنالک ان کل مرکب یمر ببلد فلا بد من ارسا