فاهقةلغتنامه دهخدافاهقة. [ هَِق َ ] (ع اِ) زخم تیر یا هر جراحت که خون از وی روان باشد، یا داغ فهقه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
فاهقةلغتنامه دهخدافاهقة. [ هَِق َ ] (ع اِ) زخم تیر یا هر جراحت که خون از وی روان باشد، یا داغ فهقه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
باطرنجیلغتنامه دهخداباطرنجی . [ طُ رُ ] (اِخ ) قریه ای است نزدیک قُفص از نواحی بغداد که ابونواس از آن یاد میکند در این شعر : و باطرنجی فالقفص ثم الی قطربل مرجعی و منقلی .(از معجم ا
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی البتی الکاتب . مکنی به ابوالحسن . هنگامی که القادر باﷲدر بطیحه اقامت داشت احمدبن علی کاتبی وی میکرد و آنگاه که بخلافت رسید ازجان