فاحصلغتنامه دهخدافاحص . [ ح ِ ] (ع ص ) بازکاونده . تفتیش کننده . || پرکننده . || شتابنده . (از منتهی الارب ).
فارسدیکشنری عربی به فارسیاسب سوار , شواليه , مربوط به اسب سواري , چابک سوار , اسب سوار حرفه اي , گول زدن , با حيله فراهم کردن , نيرنگ زدن , اسب دواني کردن , سوارکار اسب دواني شدن , سلحش
فاسدیکشنری عربی به فارسیتبر , تيشه , تبر دو دم , تبرزين , با تبر قطع کردن يا بريدن , تبرکوچک , ساتور , باتبر جنگ کردن