فادنلغتنامه دهخدافادن . [ دِ ] (ع اِ) گفته اند نام دوایی است که به هندی پنوار نامند و نوع صغیر آن است . (فهرست مخزن الادویه ). || آلتی است معماران را، و استواری بنا را بدان بیاز
فأدلغتنامه دهخدافأد. [ ف َءْدْ ] (ع مص ) در خاکستر گرم نهادن نان را و کوماج کردن . یا جای کردن کوماج در خاکستر. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بریان نمودن گوشت ر
فادنلغتنامه دهخدافادن . [ دِ ] (ع اِ) گفته اند نام دوایی است که به هندی پنوار نامند و نوع صغیر آن است . (فهرست مخزن الادویه ). || آلتی است معماران را، و استواری بنا را بدان بیاز
شاغوللغتنامه دهخداشاغول . (اِ) شاقول . فادن . گلوله ای که بریسمان کرده از گونیا بیاویزند تا بدان همواری زمین معلوم کنند. (از ناظم الاطباء). قطعه فلزی که برشته ای آویزند و برای قا
اضطفانلغتنامه دهخدااضطفان . [ اِ طِ ] (ع مص ) از پای خود دنباله ٔخود را زدن ، یقال : اضطفن ؛ ای ضرب بقدمه مؤخر نفسه .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پشت پای خود به نشستن گاه کسی ف
امخاضلغتنامه دهخداامخاض . [ اِ ] (ع مص ) بدوغ زدن رسیدن شیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). هنگام فازدن شیرآمدن . (تاج المصادربیهقی ). || خداوند شتر