فادنلغتنامه دهخدافادن . [ دِ ] (ع اِ) گفته اند نام دوایی است که به هندی پنوار نامند و نوع صغیر آن است . (فهرست مخزن الادویه ). || آلتی است معماران را، و استواری بنا را بدان بیاز
زاهدنوازلغتنامه دهخدازاهدنواز. [ هَِ ن َ ] (نف مرکب ) آنکه مینوازد و سرپرستی میکند مردمان گوشه نشین را. (ناظم الاطباء).
thinkدیکشنری انگلیسی به فارسیفکر، اندیشیدن، فکر کردن، گمان کردن، فکر چیزی را کردن، خیال کردن، خیال داشتن، عقیده داشتن
فادنلغتنامه دهخدافادن . [ دِ ] (ع اِ) گفته اند نام دوایی است که به هندی پنوار نامند و نوع صغیر آن است . (فهرست مخزن الادویه ). || آلتی است معماران را، و استواری بنا را بدان بیاز
استفادهنکردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی فادهنکردن، بدون چیزی سرکردن، امساک کردن، چشم پوشیدناز، اجتناب کردن، صرفنظر کردن، پرهیز کردن، پرهیزیدن نگهداری نکردن استفاده نشدن، ماندن، مصرف
شاغوللغتنامه دهخداشاغول . (اِ) شاقول . فادن . گلوله ای که بریسمان کرده از گونیا بیاویزند تا بدان همواری زمین معلوم کنند. (از ناظم الاطباء). قطعه فلزی که برشته ای آویزند و برای قا