فادوسیدنلغتنامه دهخدافادوسیدن . [ دو دَ ] (مص مرکب ) چیزی به چیزی فادوسیدن ؛ رسیدن . این ترکیب را نویسنده ٔ مجمل اللغة در ترجمه ٔ ملاحمه آورده است .
فادوسبانلغتنامه دهخدافادوسبان . (اِخ ) فادوستان . شخصی است که در نیشابور میزیسته و از دهگانان بوده است . ابومسلم خراسانی بنابر روایتی که صاحب روضةالصفا آورده از این مرد شمشیری و هزا
فادوسیدنلغتنامه دهخدافادوسیدن . [ دو دَ ] (مص مرکب ) چیزی به چیزی فادوسیدن ؛ رسیدن . این ترکیب را نویسنده ٔ مجمل اللغة در ترجمه ٔ ملاحمه آورده است .
فادوسبانلغتنامه دهخدافادوسبان . (اِخ ) فادوستان . شخصی است که در نیشابور میزیسته و از دهگانان بوده است . ابومسلم خراسانی بنابر روایتی که صاحب روضةالصفا آورده از این مرد شمشیری و هزا