تنک فهملغتنامه دهخداتنک فهم . [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ ف َ ] (ص مرکب ) کسی که قوه ٔ مدرکه ٔ وی سست و ضعیف باشد. (ناظم الاطباء) : به صد جانش خریدم کی روا باشد که بفروشم به تحسین تنک فهما
تنوع آلفاalpha diversityواژههای مصوب فرهنگستانگوناگونی اندامگانهای موجود در یک ناحیه یا زیستگاه خاص
فَاتِنِينَفرهنگ واژگان قرآنگمراه کننده گان مردم (جمع فاتن است که اسم فاعل از فتنه به معناي گمراه کردن مردم است )
the odd-half-integer degree legendre function of the second kindفرهنگ لغات علمیتابع لژاندر درجه صحیح نیمهفرد از نوع دوم
سیه فاملغتنامه دهخداسیه فام . [ ی َه ْ ] (ص مرکب ) سیاه فام . سیه رنگ : شنیدم که لقمان سیه فام بودنه تن پرور و نازک اندام بود. سعدی .رجوع به سیاه فام و سیاه شود.
ماه گرفتهلغتنامه دهخداماه گرفته . [ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) خال بزرگ سیاه فام بر تن آدمی باشد مادرزاد و آن را ماه گرفتگی نیز گویند و گمان برند که هنگام خسف زن آبستن هر جای تن خ
فاملغتنامه دهخدافام . (اِ) قرض . دین . (برهان ). وام : به فعل نیک و به گفتار خوب ، پشت عدوچو عاقلان جهان زیر فام باید کرد. ناصرخسرو.رجوع به وام شود. || لون و رنگ . (برهان ). و
تنینلغتنامه دهخداتنین . [ ت ِن ْ نی ] (اِخ ) لقب ابراهیم بن مهدی ، بدان جهت که فربه و سیاه فام بود. (منتهی الارب ).
تنگیابلغتنامه دهخداتنگیاب . [ ت َن ْگ ْ ] (ن مف مرکب ) آنچه به دشواری بدست آید و عزیزالوجود باشد. (برهان ) (ازناظم الاطباء). هرچه به دشواری تمامتر دست دهد و فراخ نبود. (شرفنامه ٔ