فالگوییلغتنامه دهخدافالگویی . (حامص مرکب ) کار فالگو. فالگیری . طالعبینی . فال بینی . رجوع به فال و فال بینی شود.
لولۀ فالوپFallopian tubeواژههای مصوب فرهنگستانهریک از لولههایی که تخمک را از تخمدان به زهدان منتقل میکند
فالگولغتنامه دهخدافالگو. (نف مرکب ) فالگوی . آنکه فال زند و تعبیر کند و سرانجام آن را بگوید. فالگیر. فال زن . فالکباز : همان نیز گفتار آن فالگوکه گفت او بپیچد ز تخت تو رو. فردوسی .بسان فالگویانند مرغان بر درختان برنهاده پیش خویش
پفالولغتنامه دهخداپفالو. [ پ ُ ] (ن مف مرکب ) پف آلود. در تداول خانگی آماس کرده و مائل بزردی و بیشتر در پشت چشم و روی مردم بکار رود. 4آماسیده روی . مُهَبَّل . (منتهی الارب ).
متفوللغتنامه دهخدامتفول . [ م ُ ت َ ف َوْ وِ ] (ع ص ) کسی که فالگویی میکند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).