فالگوشلغتنامه دهخدافالگوش . (اِ مرکب ) عملی که زنان در شب چهارشنبه سوری کنند، و آن ایستادن بر سر چهارراه ها و تفأل و تطیر به گفتار عابرین باشد. (یادداشت بخط مؤلف ). به آواز مردم
فال گوشفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهایستادن در جایی و پنهانی گوش کردن به حرفهای دیگران برای تفٲل زدن به آنها، بهویژه در شب چهارشنبهسوری.
فالگوش ایستادنفرهنگ انتشارات معین(دَ) (مص ل .) 1 - در شب چهارشنبه سوری سر چهارراه ایستادن و به حرف های عابران گوش دادن و با تعبیر آن حوادث آینده را پیش گویی کردن . 2 - دزدیده گوش دادن به گفت و
فیلگوشلغتنامه دهخدافیلگوش . (اِ مرکب ) پیلگوش . (فرهنگ فارسی معین ). سوسن . (یادداشت مؤلف ). نام گلی است از جنس سوسن ، لیکن خالهای سیاه دارد. (برهان ) : می خور که ت باد نوش بر سم
فال کلندلغتنامه دهخدافال کلند. [ ل ِ ک ُ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صاحب آنندراج آرد: یکی از ایرانیان می گفت که شخصی سر و روی خود پوشیده ، نهانی بر در خانه ٔ بیگانه رود و غربالی
چارشنبه سوریلغتنامه دهخداچارشنبه سوری . [ شَم ْ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) آخرین چهارشنبه ٔ اسفند ماه هر سال شمسی که ایرانیان در شب آن جشن چارشنبه سوری میگیرند و آداب و رسوم خاصی را در آن ش
فیلگوشلغتنامه دهخدافیلگوش . (اِ مرکب ) پیلگوش . (فرهنگ فارسی معین ). سوسن . (یادداشت مؤلف ). نام گلی است از جنس سوسن ، لیکن خالهای سیاه دارد. (برهان ) : می خور که ت باد نوش بر سم
فیلگوشلغتنامه دهخدافیلگوش . (اِخ ) نوعی حیوان مانا به مردم که گوشهای بزرگ دارند که گاه خفتن یکی را بستر و دیگری را لحاف کنند، و آنان را گوش بسران نیز گویند. (یادداشت مؤلف ) : گفت
فیلگوشکلغتنامه دهخدافیلگوشک . [ ش َ ] (اِ مصغر) پیلگوشک . (فرهنگ فارسی معین ). مصغر فیلگوش . فیلگوش خرد. رجوع به فیلگوش شود.