فاروثلغتنامه دهخدافاروث .(اِخ ) قریه ای بزرگ بر کرانه ٔ دجله بین واسط و مدار،که بازاری دارد و مردم آن رافضی اند. (معجم البلدان ). گمان میرود همان فاروت باشد. رجوع به فاروت شود.
فاغلغتنامه دهخدافاغ . (پسوند) مزید مؤخر امکنه . (یادداشت بخط مؤلف ). || (اِ) قسمی اطلس روسی است ، و گویا در این معنی لفظ هم روسی باشد. (از فرهنگ نظام ).
فاغرلغتنامه دهخدافاغر. [ غ ِ ] (اِ) گلی باشد خوشبو و به زردی مایل ، برگ آن مانند گل زنبق دراز میشود و اغلب در هندوستان میباشد، و به هندی رای چنپا خوانند. (برهان ). فاغره . فاغیه
فاروثلغتنامه دهخدافاروث .(اِخ ) قریه ای بزرگ بر کرانه ٔ دجله بین واسط و مدار،که بازاری دارد و مردم آن رافضی اند. (معجم البلدان ). گمان میرود همان فاروت باشد. رجوع به فاروت شود.
فاغلغتنامه دهخدافاغ . (پسوند) مزید مؤخر امکنه . (یادداشت بخط مؤلف ). || (اِ) قسمی اطلس روسی است ، و گویا در این معنی لفظ هم روسی باشد. (از فرهنگ نظام ).
فاغرلغتنامه دهخدافاغر. [ غ ِ ] (اِ) گلی باشد خوشبو و به زردی مایل ، برگ آن مانند گل زنبق دراز میشود و اغلب در هندوستان میباشد، و به هندی رای چنپا خوانند. (برهان ). فاغره . فاغیه
فاغرةلغتنامه دهخدافاغرة. [ غ ِ رَ ] (ع اِ) بوی خوش است ، یا آن کبابه یا بیخ نیلوفر است . (منتهی الارب ). فاغیه . رای چنپا. فاغر. فارغه . فاخره . کبابه ٔ شکافته . دهن باز. دهان با