مغوثةلغتنامه دهخدامغوثة.[ م َ ث َ ] (ع مص ) فریادرسی و گویند استغاثنی فاغثته مغوثة. (منتهی الارب ) (از آنندراج ): اغاثه اغاثة و مغوثة؛ وی را اعانت و یاری کرد. (از اقرب الموارد).
اصراخلغتنامه دهخدااصراخ . [ اِ ] (ع مص ) اصراخ کسی ؛ فریادرسی و یاری کردن به کسی . (از المنجد) (قطر المحیط). اَصْرَخ َ فلاناً؛ اَغاثه و اَعانه . تقول : استصرخنی فاصرخته ؛ ای استغ
اغاثةلغتنامه دهخدااغاثة. [ اِ ث َ ] (ع مص ) فریاد رسیدن . (ناظم الاطباء). کمک کردن و یاری دادن . اغاثه اغاثة؛ اعانه و نصره . (از اقرب الموارد). فریاد رسیدن . یقال : استغاثنی فاغث
حبیشلغتنامه دهخداحبیش .[ ح ُ ب َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمن . مکنی به ابوقلابه . بعضی نام او را حبیش بن منقذ گفته اند. او یکی از روات زکی و زیرک بود و میان او و اصمعی از راه مذهب دش
حروریةلغتنامه دهخداحروریة. [ ح َ ری ی َ ] (اِخ ) فرقه ای از پانزده مذهب خوارج . (بیان الادیان ). طائفه ای از خوارج که در حروراء اجتماع کرده به مخالفت علی بن ابیطالب برخاستند. (سمع